۳-۶-۲ زیرگونه ی احتکار

 

تقریباً یک چهارم افراد مبتلا به اختلال وسواسی- اجباری رفتارهای احتکار یا احتکار دارند، اما در شرایط بالینی این رفتار به ندرت تابلوی بالینی مسلط را تشکیل می‌دهد (جنایک[۷۷] و همکاران، ، ۱۹۹۸؛ به نقل از محمود علیلو، ۱۳۸۲). این افراد حجم وسیعی از اشیا ی بی استفاده یا بی ارزش را جمع‌ آوری و نگهداری می‌کنند، ولی گاهاً نیز ممکن است که وسواس احتکار معطوف به اشیای با ارزش باشد و این حالت امر تشخیص را پیچیده­تر می کند. در این موارد، تشخیص بیشتر متمرکز بر پریشانی ناشی از دست دادن یا شکست در به دست آوردن شی کلکسیونی، یا اختلال عملکرد ناشی از جمع‌ آوری و فعالیت های مرتبط با آن (به عنوان مثال، ایجاد مشکلاتی در زمینه ی رفتن به سر کار به دلیل تمایل به گردآوری مجموعه های کلکسیونی) است.

 

ترس اصلی این دسته از اشخاص این است که ممکن است چیزی را که دور میاندازند در آینده مورد نیازشان باشد. یکی از مشکلات اصلی آن ها این است که نمی توانند تصمیم بگیرند چه چیزی را دور بیاندازند و چه چیزی را نگهداری نمایند (فراست، ۱۹۹۶ ؛ به نقل از محمودعلیلو، ۱۳۸۲). احتمال از دست دادن بعضی از اشیا در این بیماران اضطراب قابل ملاحظه ای را تولید می‌کند و وارسی اشیاء از این نظر برایشان آرامشی هرچند موقتی پدید میآورد. این زیرمجموعه مقاوم ترین شکل اختلال وسواسی – جبری به درمان است.

 

۴-۶-۲ زیرگونه ی وسواس فکری

 

وسواس‌های فکری، افکار، تکانه ها یا تصاویر ذهنی و یا آمیزه ای از آن ها هستند که ناخواسته و مزاحم تلقی شده و در مقابل آن ها مقاومت می شود. خواستگاه این افکار درونی تلقی می شود (راکمان و هاجسون، ۱۹۸۰). محتوای وسواس‌های فکری معمولاً در ارتباط با آلودگی، خشونت و پرخاشگری، آسیب، بیماری، نظم و ترتیب، مسائل جنسی و مذهبی است و با تردیدهای فراگیر همراه می‌باشند.

 

در بسیاری از مبتلایان به وسواس این افکار با یک احساس منفی و شدید و اضطراب همراه می شود. در نتیجه احتمال دارد که توسط فرایند شرطی شدن به دیگر محرک های خنثی نیز ارتباط پیدا کنند. این امر موجب می شود تا مزاحمت و فراوانی این افکار افزایش یابند. این امر منجر به تلاشهایی برای کاهش این افکار می شود و در نهایت منجر به اشتغال ذهنی فراوان و اضطراب در فرد می‌گردد (راسموسن و ایزن، ۱۹۹۸). بعضی از افراد ممکن است صرفاً دارای افکار وسواسی باشند و بعضی دیگر دارای رفتارهای اجباری ذهنی یا پنهان می‌باشند. ‌به این حالت خنثی سازی پنهان نیز گفته می شود (دسیلوا، ۲۰۰۳). اجبارهای ذهنی بعد از وسواس‌های شستشو و وارسی نمودن سومین شکل شایع فعالیت وسواسی اند.

 

۷-۲ رویکرد ابعادی به آسیب شناسی OCD

 

در آسیب شناسی روانی دو دیدگاه مقوله ای و ابعادی برای طبقه بندی وجود دارد (کلارک و واتسون، ۱۹۹۹). در رویکرد ابعادی می توان اندازه های کمی متفاوتی از یک ویژگی را به افراد نسبت داد و طبقات مجزا برای آن ویژگی وجود ندارد، بلکه پیوستاری بین دو قطب انتهایی وجود دارد که به لحاظ کمی با هم تفاوت دارند. ‌از طرف‌ دیگر، در رویکرد مقوله ای[۷۸] طبقات مجزا برای یک ویژگی وجود دارد و این طبقات به طور کیفی از هم متمایز می‌شوند. به عبارت دیگر ‌بر اساس وجود یا عدم وجود یک یا چند ویژگی طبقات از هم جدا می‌شوند. در رویکرد مقوله ای بین بهنجاری و نابهنجاری پیوستگی وجود ندارد. رویکرد مقوله ای به محقق کمک می‌کند تا مشکل مشخصی را برای تحقیق انتخاب نماید. اما، در رویکرد ابعادی بر توزیع بهنجار صفات تأکید می شود و آسیب شناسی روانی به صورت انحراف بیش از اندازه ی فرد از سایرین در پیوستاری از تفاوت‌های فردی مفهوم سازی می گرد. به عبارت دیگر در این رویکرد، بین سلامت روانی و آسیب روانی درجاتی از عملکرد وجود دارد که هر فرد می‌تواند مقداری از این درجات را به خود اختصاص دهد. به علاوه نقاط برشی بر روی پیوستار می‌تواند تعیین شوند تا مرزی بین عملکرد بهنجار و نابهنجار به وجود آید.

 

رویکرد ابعادی نسبت به رویکرد مقوله ای بهتر می‌تواند الگوهای سازگاری یا تطابق فرد را به تصویر بکشد تا بتوان تصویر پیچیده تری از نقاط قوت و ضعف فرد به دست آورد. لذا به کارگیری هر دو رویکرد می‌تواند اطلاعات تکمیلی برای محقق فراهم آورد.

 

انتخاب رویکرد ابعادی یا مقوله ای، تلویحات مهمی برای تحقیق در پی دارد (کلارک و واتسون، ۱۹۹۹). زمانی که محقق رویکرد ابعادی را اتخاذ می­ کند، نمونه تحقیق می‌تواند بالینی یا غیربالینی باشد واز ابزارهای سنجش ابعادی (مانند مقیاس‌های خودسنجی[۷۹]) استفاده شود که به محقق امکان می­دهد دامنه ی کاملی از شدت اختلال را مورد سنجش قرار دهد. زمانی که رویکرد مقوله­ای مد نظر است، ابزار سنجش باید بتواند طبقات تشخیصی مجزایی را از هم تمیز دهد. برای مثال مصاحبه های نیمه ساختاریافته تشخیصی مانند برنامه مصاحبه ی اختلالات اضطرابی DSM-IV.

 

تحقیقاتی که نگاه ابعادی به آسیب شناسی دارند، نتایج حاصله از تحقیق بر روی حالات خفیف تر در نمونه های غیربالینی را قابل تعمیم به اختلالات بالینی می دانند. از سوی دیگر، مدافعان رویکرد مقولهای ارتباط یا تعمیم پذیری این نتایج را به اختلالات بالینی مورد تردید قرار می‌دهند (کلارک و واتسون، ۱۹۹۹).

 

این سوال در آسیب شناسی ‌وسواس‌ها و اجبارها نیز مطرح است که آیا تفاوت کیفی بین علائم وسواسی-اجباری بین جمعیت بالینی و بهنجار وجود دارد یا خیر؟ برخی معتقدند که غرابت بسیاری از علائم نشانگر این است که آن ها کاملاً از رفتارها و تجربه ­های بهنجار متفاوتند (به نقل از دسیلوا، ۲۰۰۳). اغلب رویکردهای شناختی معتقدند که ‌وسواس‌ها و اجبارها بر روی یک پیوستار رخ می‌دهند (کلارک، ۲۰۰۴). یک دلیل بر این مدعا پژوهشی است که توسط استکتی، فراست و بوگارت[۸۰] (۱۹۹۶) انجام یافته است. آن ها با بهره گرفتن از مقیاس وسواسی-اجباری ییل براون[۸۱] (Y-BOCS) نمرات متوسط دانشجویان را در این مقیاس بین ۵ تا ۶ (از ۴۰ نمره) به دست آوردند. اگر چه نمرات این دانشجویان کمتر از نمره برش این مقیاس( ۱۶ و بالاتر) بود، ولی بسیاری از آن ها نمرات بالاتر از صفر به دست آوردند که نشان می‌دهد آن ها درجاتی از علائم وسواسی و اجبار را دارا بودند. یافته ی فراست و همکارانش (۱۹۸۶ ؛ به نقل از دسیلوا، ۲۰۰۳) شواهد روشنی در این زمینه ارائه می‌دهد. نزدیک به ده درصد از نمونه­ مورد مطالعه آن ها در زیرگونه وارسی مادزلی[۸۲] نمره ۵ (از دامنه نمره صفر تا نه) به دست آوردند و فقط ۳۴ درصد فارغ از علامت بودند (نمره معادل صفر)گرفته بودند. پژوهش دیگری درباره ی اجبارها نشان داد که در گروه غیر بالینی ۵۵ درصد از افراد برخی از رفتارهای آیینی را گزارش کردند (موریس و همکاران، ۱۹۹۷). راکمان و دسیلوا (۱۹۷۸) و سالکووسکیس و هاریسون (۱۹۸۴) معتقدند که این افکار از لحاظ شکل و محتوا در بین دو گروه یکسان هستند و تمایز بین آن ها مشکل است. با این توصیف، انتخاب رویکرد ابعادی در زمینه ی آسیب شناسی و در نتیجه، در درمان وسواس‌های بالینی کمک کننده خواهد بود (کلارک، ۲۰۰۴).

 

۸-۲ رویکردهای ابعادی به OCD و مطالعات تحلیل عاملی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...